« علیکم بالدعا لتعجیل الفرججوانان بنی انقلاب آماده اند »

آهای رفتگر! می آیی باهم گریه کنیم؟

نوشته شده توسطعصمت محمدی احمدابادی 11ام تیر, 1391

روزگاری کنار قبور شهدا پر بود از مادران شهدا. بی هیچ لطمه ای به حجاب، هنرمندانه چادر به کمر می بستند و با وسواس، از آن وسواس های مادرانه عکس ها را جا به جا می کردند، از قبور خاک می گرفتند، وسایل داخل ضریح آلومینیومی را مرتب می کردند، شمعدانی به وسایل اضافه می کردند، زیلو پهن می کردند، مفاتیح می خواندند، زندگی می کردند آنجا. ماهرانه دبه های کوچک شان را جایی میان شاخ و برگ درختان مخفی می کردند، که هفته بعد ۲ ساعت دنبال یک دبه نگردند! بعضی شان دسته دبه ها را با زنجیر قفل می کردند به جایی، به چیزی! دبه را آب می کردند، سنگ قبور را می شستند و دست می کشیدند روی نوشته قبرها. جوری که انگار دارند بچه شان را ناز می کنند. می رفتی اگر کنارشان، دعوتت به چای می کردند و احیانا نان و پنیری. خاطره ای. آه! کم شده اند این صحنه ها، چرا که خیلی سریع دارند از میان ما می روند. مادران شهدا «امثال و حکم» جمهوری اسلامی اند. به نظام فرزند دادند و عاشقانه پای این تقدیم نشستند. دلرباترین میراث فرهنگی جمهوری اسلامی، زنبیل سرخی است که گنجایش عشق را داشت. یک شکلات، شکم تمام مورچه های قطعه ای از بهشت زهرا را پر می کند. مورچه ها شب جمعه ها دل شان تنگ می شود برای مادران شهدایی که دیگر در میان شان نیستند. مورچه ها از داخل قبر شهدا بیرون می آیند به این امید که مادران شهدا را ببینند، اما ۵ شنبه به غروب آفتاب نزدیک می شود و مادر شهید پاکدامن نیست که نیست. مثل «ننه علی». مثل آن مادر شهیدی که روی سنگ مزار پسرش، دقیقا روی اسم شهید، گندم می ریخت تا سفره پرندگان باشد. حالا هر هفته ۵ شنبه آواز گنجشک ها بوی غم می دهد. مورچه ها معتقدند: مادر که برود، هر شهیدی گمنام می شود! آهای آدم ها! تا آنها بودند، این سنگ ها را خاک نمی گرفت.

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

لای یک درخت، دبه ای می شناسم که الان ماه هاست کسی به آن دست نزده. مورچه ها اما جای دبه را خوب می دانند. از تنه درخت بالا می روند، خود را به دبه می رسانند، داخل دبه می روند و دقایقی همانجا می مانند. پای یک درخت، مورچه ای می شناسم که پر کاهی چند برابر خودش می برد و می گذارد توی دبه. نمی دانم چرا؟! اما خوب یادم هست که مادر شهید پاکدامن همیشه می گفت: بهشت زهرا هر وقت خواستی که با دبه آب بدهی، اول خوب خوب داخل دبه را نگاه کن. اگر مورچه ای داخل دبه بود، دبه را بخوابان روی قبر، خودش آرام آرام بیرون می آید و به تو سلام می کند. جواب سلامش را بده، بعد بلند شو، آرام آرام برو دبه را پر از آب کن. توی راه، مدام بگو «سلام بر حسین». تا برگردی، می بینی که مورچه ها نیستند. حالا می توانی با آب و گلاب تمیز کنی قبر شهید را. چند دقیقه که گذشت، یواش یواش سر و کله مورچه ها پیدا می شود. اگر دهان یکی شان کاهی دیدی، بدان داخل قبر خبرهایی هست! مورچه ها پیام می آورند، پیام می برند؛ آه شان از کاه شان بلندتر است. اگر دیدی جنب و جوش شان زیاد شده، خرجش یک شکلات است. اگر دیدی مورچه ای طرف شکلات نمی رود، نگران نباش! فاتحه اش را می خواند!

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

نشسته ام بالای مزار شهید پاکدامن. می گردم و از لا به لای درختچه ای قدیمی، دبه مادر شهید را پیدا می کنم. دبه را می خوابانم روی سنگ قبر. هنوز زیارت عاشورایم تمام نشده که مورچه ای با پر کاهی در دهان بیرون می آید… انگار دارد جارو می کشد سنگ قبر را.

¤¤¤ ¤¤¤ ¤¤¤

آهای رفتگر! می آیی با هم گریه کنیم؟

منبع :  وطن امروز/ ۱۰ تیر ۱۳۹۱


فرم در حال بارگذاری ...


 
مداحی های محرم