مقتدری مظلوم و بی دفاع
نوشته شده توسطعصمت محمدی احمدابادی 7ام تیر, 1391به مناسبت فرارسیدن سالگرد شهادت مظلومانه آیت الله شهید دکتر بهشتی (ره) و 72 تن از یاران ایشان، خاطراتی از آن ایام
تصویر آخرین نماز ایشان در شب شهادت
جلسه آخر و لحظه شهادت دکتر بهشتی
مرحوم فردوسی پور(یکی از بازماندگان ۷ تیر که پس از آن حادثه بارها دچار سکته قلبی شدندو در سال ۸۵ به قافله بهشتی پیوستند) درباره آخرین ساعات عمر مبارک شهید بهشتی میگفت:
اول مغرب نماز را به امامت شهید محمدحسین صادقی خواندیم. وقتی بیرون آمدیم، دیدم آقای بهشتی می خواهد وضو بگیرد. گفتم: آقا شما تازه می خواهید وضو بگیرید؟ جلسه امشب حساس است، زود تشریف بیاورید. فرمودند شما بروید من هم زود نماز را می خوانم و میآیم. فوری وضو گرفت و در صحن حزب نماز جماعت دیگری تشکیل شد که خوشبختانه عکس آن هم که آخرین عکس آقای بهشتی است، موجود است. در جلسه منتظر نشسته بودیم. من دم در نشسته بودم وقتی آقای بهشتی وارد شد، همه به احترام ایشان بلند شدند و شوخی با ایشان شروع شد.
یکی میگفت: حاج آقا امشب خیلی نورانی شدهاید. خیلی زیبا و خوشگل شدهاید. ایشان هم خندید و گفت: چشم شما زیبا میبیند، من فرق نکردهام.
ولی واقعا نورانیتر شده بود. جلو رفتند و نشستند. پس از اینکه تغییر دستور جلسه به رأی گذاشته شد و همه رأی دادند که درباره انتخاب رئیس جمهور پس از بنی صدر صحبت شود، بحث شد که حالا چه کسی در این باره صحبت کند که به آقای بهشتی رأی داده شد.
شهید استکی، نماینده شهر کرد، رئیس جلسه آن شب بود. پس از تلاوت قرآن، آقای بهشتی پشت تریبون رفت و سخن خود را آغاز کرد و گفت: ما باید ببینیم رئیس جمهور آینده میتواند روحانی باشد یا نه؛ آیا نظر امام که فرمودند رئیس جمهور روحانی نباشد، همین است یا فرق کرده و اجازه می دهند.
بعد افزودند: اگر نظر امام فرق کند که غیر روحانی رئیس جمهور بشود، آن فرد را این جلسه باید تعیین و معرفی کند و اگر فرمودند باید روحانی باشد، باز انتخاب آن توسط این جلسه است، ولی وظیفه ما تعیین چند نفر به عنوان یک هیأت است که خدمت امام بروند و نظر ایشان را بگیرند تا تکلیف ما روشن بشود. مطلب ایشان که به اینجا رسید، حدود ده دقیقه طول کشیده بود. این مدت را هم ساعت من که کامپیوتری بود و پس از انفجار روی 40/8 دقیقه شب ایستاده بود، نشان میداد که ده دقیقه قرآن بود و ده دقیقه هم صحبت ایشان طول کشید. برای همین، این ساعت برخلاف اظهار برخی، ساعت 20/8 بود که من در لحظات اولیه، زیر آوار به آن نگاه کردم و پس از آن هم دیگر از کار افتاد.
سخنرانی شهید بهشتی که به اینجا رسید،
چون ایشان عادت داشت وقتی صحبتش به جایی حساس از بحث میرسید و به اصطلاح معروف گرم میشد، مکثی میکرد و به شنوندگان دور تا دور جلسه نگاهی میکرد که چقدر با صحبت او همراه هستند و بعد بحث را ادامه میداد. در این میان، یک دفعه به جمعیت گفت: بچهها بوی بهشت میآید. آیا شما هم این بو را استشمام میکنید؟
پس از این جمله بود که دیگر ما نفهمیدیم قضیه چه شد. این قدر انفجار شدید و سریع بود که هیچ کس از بازماندگان این فاجعه از لحظه انفجار چیزی به یاد ندارند، ولی این نکته را می دانم که خیلی چهره ایشان بشاش و نورانی شده بود. نکته مهم و باور نکردنی این بود که من در زیر آوار که هیچ امیدی به نجات نداشتم،
احساس کردم و این را دیدم که نور بسیار شدیدی مثل نور چند پرژکتور قوی در اطراف تریبونی که آقای بهشتی در آنجا به شهادت رسید، در حال تابیدن است. از کسانی که مثل من زیر آوار بودند، پرسیدم این نور شدید چیست؟ من را مسخره میکردند که برقها قطع شده است؛ نور کجا بود، ولی واقعا برای لحظاتی این نور بود. نمیدانم جز من چه افراد دیگری شاهد وقوع این کرامت بزرگ بودند و معلوم شد در لحظه شهادت مرحوم آقای بهشتی ـ که از محدود کسانی بودند که امام به چشم رهبری و یکی از اعضای شورای رهبری پس از خود در دوران تبعید عراق به او می نگریست ـ اتفاق عجیبی رخ داده است و فرشتگان الهی که از عالم ملکوت برای استقبال ایشان به عالم آخرت از این نشئه خاکی آمده بودند، چنان فراوان و با عظمت بودهاند که نور وجودی آنها حتی به چشم ما هم عیان شده بود.
شنیدم شهید شمسالدین حسینی نائینی، نماینده مجلس به کسی که در کنار او زیر آوار بود، میگفت:
تو هم بوی گلاب را میشنوی؟ وقتی پاسخ منفی شنیده بود، به او گفته بود پس این علامت آن است که تو شهید نمیشوی، برای همین، به منزل ما برو و سلام من را برسان و بگو وصیت نامه من توی طاقچه است؛ آن را بخوانند و به آن عمل کنند
بهشتی مثل یک ملت بود
نوشته شده توسطعصمت محمدی احمدابادی 7ام تیر, 1391امام خمینی (ره): بهشتی مظلوم زیست، مظلوم مرد و خار چشم دشمنان اسلام بود.
بهشتی مثل یک ملت بود برای ملت ما.
علت سکوت برخی مسولین در مقابل تهمتها
بهش میگفتن انحصارطلب، دیکتاتور، مرفه، پولدار.
دوستانش دوستانه گفته بودند چرا جواب نمیدهی؟ تا کی سکوت؟
بهشتی پاسخ داد:
مگر نشنیدهاید قرآن میگوید «ان الله یدافع عن الذین امنوا».
یعنی وظیفه من این است که ایمان بیاورم، کار خدا این است که از من دفاع کند. دعا کن من وظیفه خودم را خوب انجام بدهم. خدا کارش را خوب بلد است.
انقلاب ما انقلاب آرمانها است نه تسلیم به واقعیتها
مرد انگلیسی گفت:
«شما خیلی غیر واقع بینانه با مسائل برخورد میکنید. این طور جلو بروید تحریم میشوید».
بهشتی پاسخ داد:
«انقلاب ما انقلاب آرمانها است نه تسلیم به واقعیتها. همان نان و پنیر برایمان کافی است»
فقط برای یک چراغ قرمز
چراغ قرمز اول را رد کرده بود.
چراغ قرمز دوم بهشتی گفته بود:
«اگر از این هم بگذری دیگر نمیشود پشت سرت نماز خواند»
ریزش غرور
نوشته شده توسطعصمت محمدی احمدابادی 31ام خرداد, 1391
ای خدا… من باید از نظر علم از همه برتر باشم تا مبادا که دشمنان، مرا از این راه طعنه زنند. باید به آن سنگ دلانی که علم را بهانه کرده و به دیگران فخر می فروشند ثابت کنم که خاک من هم نخواهند شد. باید همه آن تیره دلان مغرور و متکبر را به زانو در آورم، آنگاه خود خاضع ترین وافتاده ترین فرد روی زمین باشم…
کراوات
استاد گیر داده بود که همه باید کراوات بزنن می گفت سر جلسه امتحان بی کراوات بیاین ، دو نمره ازتون کم می کنم مصطفی براش مهم نبود…واسه همین خیلی راحت بدون کراوات اومد سر جلسه استاد هم تهدیدش رو عملی کرد….از مصطفی دو نمره کم کرد نمره اش شد ۱۸…..باز هم بالاترین نمره…. (منبع: کتاب یادگاران)
به مادرتان قول داده ام
مصطفی اومده بود خواستگاریم مادرم بهش گفت:
” این دختر صبح ها که از خواب بلند میشه در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک می زنه یه نفر تختش رو مرتب می کنه لیوان شیر رو جلوی در اتاقش میاره و براش قهوه آماده می کنه شما می تونید چنین کاری کنید؟ “
مصطفی که خیلی آروم نشسته بود و به حرفای مادرم گوش می داد ، گفت:
” من نمی توانم برای دخترتان مستخدم بگیرم ولی قول می دهم تا زنده ام ، وقتی بیدار شد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را برایش آماده کنم”
تا وقتی شهید شد این کار رو می کرد خودش قهوه نمی خورد
اما چون می دانست ما لبنانی ها به قهوه خوردن عادت داریم ، درست می کرد
وقتی هم منعش می کردم ، می گفت:
” من به مادرتان قول دادم تا زنده ام این کار رو برای شما انجام بدهم”
(راوی: همسر شهید مصطفی چمران)
ریزش غرور
شهید مصطفی چمران ماهی یکبار با بچه های مدرسه جبل عامل جمع می شدند و می رفتند زباله های شهر را جمع می کردند. شهید چمران می گفت: با این کار هم شهر تمیز می شود و هم غرور بچه ها می ریزد.
خاطره ای شنیدنی از شهید چمران:
یک سفر لبنان بودم. آن زمانی که شهید چمران هم زنده بود. به واسطه امام موسی صدر رفته بودیم لبنان.
یک روز کنار چمران بودیم. شهید چمران مرا صدا زد و گفت: محمد بیا ! رفتم کنارش. روی یک تپه به حالت نیم خیز دراز کشید و در حالیکه دوربینی به دست داشت گفت: بیا ببین. در سینه کش یک تپه یک روستا را به من نشان داد و گفت ببین. دوربین را گرفتم و دیدم.
چمران به من گفت: این روستا، روستایی است که وقتی کاروان امام حسین در راه شام بودند، اهالی این روستا برای کاروانیان، نان و غذا آورده اند. بعد چمران با دستش یک روستای دیگری را به من نشان داد و گفت: آنجا را هم ببین.
با دوربین نگاه کردم. تقریبا فاصله ی زیادی باهم نداشتند اما خب از هم دور بودند و ما چون از روی بلندی می دیدیم، خوب به هر دو روستا اشراف داشتیم.
شهید چمران گفت: تمام اهالی این یکی روستا وقتی کاروان اهل بیت به اینجا رسیدند، اهل بیت را سنگ باران کرده و هلهله کردند.
بعد شهید چمران به من گفت: هر دو روستا در تیر رس موشک های اسرائیلی هستند. اما تا زمانی که من به یاد دارم آن روستایی که برای اهل بیت غذا آوردند یک دانه موشک اسرائیلی ها هم به آن برخورد نکرده است.
اما این یکی روستا، هر بار اسرائیلی ها موشک می زنند انگار فقط باید به این روستا بخورد و هرچه موشک است نصیب این روستایی می شود که اهل بیت حسین را سنگباران کرده اند و ماهم هر تدبیری اندیشیدیم که این روستا بمباران نشود، نشد که نشد
حاج محمد آقای نوروزی
چه کسی امّل است؟
نوشته شده توسطعصمت محمدی احمدابادی 31ام خرداد, 1391
«یَطْمَعَ» طمع میکند. یعنی دلش هوا میکند. چه کسی؟ «الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ» آن کسی که در قلبش مرض است، یعنی بیماردلاناند، روحش بیمار است، یک آدم عیاش و هوس باز است، او دنبالت راه میافتد. خودت را برج کردی، خودت را حراج کردی، هرزهها عقب تو راه میافتند. این کمال است؟
اگر ما یک شیرینی را که یک پارچهای روی آن است برداریم مگسها روی این شیرینی جمع شوند، این برای این شیرینی ارزش است؟ یا این شیرینی را آلوده میکند.
بعد قرآن میگوید: «تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّة» (احزاب/33) خیلی قشنگ است. این جاهلیت مهم است. یعنی خانم فکر نکن این تمدن است. این جاهلیت است.
اگر برهنگی تمدن بود، همهی حیوانها متمدن بودند. چون حیوانها لباس ندارند. پیراهن ندارند. اگر لباس نداشتن تمدن است، حیوانها هم متمدن هستند.
همه باید امر به معروف و نهی از منکر کنند
نوشته شده توسطعصمت محمدی احمدابادی 28ام خرداد, 1391 امروز دستهایى تلاش میکنند تا فساد را به صورت نامحسوس نه آن طورى که شما در خیابان آن را ببینید و بفهمید و مشاهده کنید به شکلهاى گروهکى، ترویج کنند و جوانان را به فساد بکشانند؛ پسرها را به فساد بکشانند؛ مردم را به بی اعتنایى بکشانند. منکرات اینهاست؛ منکرات اخلاقى، منکرات سیاسى، منکرات اقتصادى. همه جا، جاى نهى از منکر است. یک دانشجو هم، در محیط درس میتواند نهى از منکر کند. یک کارمند شریف هم، در محیط کار خود میتواند نهى از منکر کند. یک کاسب مؤمن هم، در محیط کار خود میتواند نهى از منکر کند. یک هنرمند هم، با وسایل هنرى خود، میتواند نهى از منکر کند. روحانیون در محیطهاى مختلف، یکى از مهمترین عوامل نهى از منکر و امر به معروفند. (۱۳۷۱/۰۵/۰۷) «همه امر به معروف و نهى از منکر کنند.» الآن هم عرض میکنم: نهى از منکر کنید. این، واجب است. این، مسئولیت شرعى شماست. امروز مسئولیت انقلابى و سیاسى شما هم هست. (۱۳۷۱/۰۴/۲۲) که بارها گفتیم نهى از منکر زبانى جایز و واجب و وظیفهى همه است و در هیچ شرایطى هم ساقط نمیشود (۱۳۸۰/۰۵/۱۱)
اینطوری پیش رفتن فایده ای نداره، جلسه بگذاریم، بحث کنیم، آخرش هم یه بنده خدایی بیاد و بگه دانشگاه ما نیازی به تذکر لسانی نداره یا رئیس دانشگاه و … همکاری نکنن…مگر دانشگاه از همون اول اینطوری بوده؟ کار به جایی کشیده شده که دختر با استین کوتاه ، با بدترین آرایش، با شال میاد با شلوار پاره ای که پاهاش معلومه میاد دانشگاه! دانشگاه یک محیط علمیه نه جای دیگه!! پوشش مناسب در دانشگاه که فقط برای دانشگاههای ما نیست برای کل جهانه!! بعد میان میگن باید جلسه ای برای اساتید بگذاریم!! برای کدوم استاد؟ استادی که خیلی راحت توی کلاس حجاب و تمام آرمانهای ما رو زیر پاهاش له میکنه و از کوروش میگه؟؟ برای این اساتید جلسه بگذاریم؟؟!! نه مثل اون اوایل که چماق به دست میومدند!! نه الان که کلا بیخیال شدن!! نه آقا اینطوری فایده ای نداره …دوای همه این دردها کرسی آزاد اندیشی و دادن تذکر لسانیه (خیلی محترمانه، منطقی و علمی).
اگر دانشگاه اصلاح شود مملکت اصلاح میشود. امام روح الله(ره)